از جنس تنهایی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

+ یه عمره تکلیفم با خودم روشن نیست ، خدایا من نمیدونم چی میخوام تو هم نمیدونی من چی می خوام ؟ مگه نمی گی اونی که تو میخوای بهتره ، پس انقدر با من شوخی نکن !+ شستن مدام ظرفها و نصف شبها غذا درست کردن باعث شده در امور منزل به یک آرامش نسبی دست پیدا کنم چون آشپزخونه مدام مرتبه . الان یه قابلمه مایع ماکارونی روی یک شعله و روی شعله دیگه یه غذای من در آوردی با سویا و کرفس و کدو و فلفل دلمه ای که احتمالا اونم مایع ماکارونی بشه در حال آماده شدنه . اولی برای نفس مامان و دومی برای مامان نفس ! من یک وجترین بالقوه هستم ولی بالفعل نه !+ در هنگامه ی بازگشت به خلوت وبلاگم توضیح ندادم که صاحب یه دختر چهارساله و هشت ماهه ام که بهش گفتم پدرش رفته پیش خدا !+ چند روزه فقط دارم وبلاگهای به روز شده رو چرخ می زنم و فیووریتشون می کنم ! یکی دوتاش بدجور همونی هستن که من دوست می دارم . بخش معرفی میزارم حتما !+ کاش می شد یکی بهم بگه سه شنبه چطوری باز این خواستگار رو بپیچونم ! هر چی میگم شما مشکلی نداری من مانع ذهنی دارم نمی پیچه!+ هیچوقت هیچ حال خوبی کامل نیست . نمیدونم چرا احساس می کنم اگه حتی کسی بگه شرایط خیلی خوبه یعنی همه ی زوایا رو نمی بینه و یه اتفاقی داره یه گوشه می فته که فعلا ازش بیخبره .+ بعد اون دو سه روز ویرانی و طوفانی که به پا کردم و نزدیک بود همه چی ویرانتر بشه امروز آرومم ... خدایا مرسی ... عشقمو آفریدی ...+ یه سررسید قدیمی برداشتم که هر چی یهو به ذهنم میرسه و ممکنه بعدا از یادم بره توش بنویسم . چون متاسفانه وسواس فکری باعث میشه چرخه ی افکار مخرب داغونم کنه و روابطم تحت تاثیر قرار بگیره . حافظم هم که ماشالا راه حلها رو ذخیره نمیکنه برای همین عصبانیت و ناراحتیم طولانی میشه . بیشتر همین از جنس تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت از جنس تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : az-jense-tanhaee بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 12:00

گفت : چاره چیه ؟ چقدر دلم میخواد برات کاری کنم ؟

گفتم : یا با مرگ حل میشه یا چیزی شبیهش

گفت : دور از جون نگو

گفتم : یه وقتا باید تا سر حد مرگ تلاش کرد ...

.

.

+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم دی ۱۴۰۱ ساعت 4:0 توسط نرگس  | 

از جنس تنهایی...
ما را در سایت از جنس تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : az-jense-tanhaee بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 12:00

دیروز صبح وقتی با گوشی داغونم پیام ADLIRAN رو دیدم و برای وکیل فورواردش کردم فکر نمی کردم قاضی به نفع من رای نداده و محتوای پیام خبر ثبت اعتراض وکیل به حکم دادگاه بوده . آقای وکیل زنگ زد و گفت چنین شده و امیدوارم در اعتراض فرجی بشه . و من که پنج سال برای این حکم منتظر بودم انگار نابود شدم . گوشی داغونم رو پرت کردم و هوار هوار و گریه و داد و بیداد ... تا شب ویران ویران بودم ... ویران به معنای واقعی ... و طبق معمول یک سال گذشته که هر وقت عصبانی هستم یقه ی یک نفررو میگیرم باز همین کارو کردم و اون یک نفر اول سرم داد و بیداد کرد ولی بعد مسایل خودش رو فراموش کرد و شد آغوش ، شد پناه ، شد همدرد ، همراز ، مسکن ...می نویسم که یادم بمونه وقتی داد زد گفت زنگ نزن ... پیام دادم که دارم می زنم بیرون ، توو پارکم ، بیا لطفا ... و اون با همه عصبانیتش خودشو رسوند ...همونجا زنگ زد به رفیقش و سپرد امروز با دوست وکیل و دادستان و هر کی که میشناسه تماس بگیره و برای درد من چاره پیدا کنه ... یادم بمونه تا صبح پیشم موند که خواب به چشمم بیاد و موقع رفتن :+ الان بهتری ؟- اوهوم+ خداروشکر . دیگه نیا توو تراس ... از همین جا خداحافظ ...پ.ن : گوشیم سوخته کلا به پشمک نمی ارزه ، یه گوشی ساده با صفحه نیمه سوخته دستمه فعلا ! + نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم دی ۱۴۰۱ ساعت 7:21 توسط نرگس  |  از جنس تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت از جنس تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : az-jense-tanhaee بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 15 دی 1401 ساعت: 12:00